نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

زیّن لهم الشیطان اعمالهم... و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعا

روح انسان ده بار کرامت انسانی اش را از یاد برد، ابلیس را بر گرده اش نشاند، خود را تحقیر کرد و زیرکانه انگاشت که...:

اولین بار زمانی بود که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید و خیالات بافت که "کسی نمی فهمد" یا کسی " به اندازه ی من" نمی فهمد!

دومین بار آن هنگام بود که "برای به چنگ آوردن بلندمرتبگی" خود را آنچنان که نبود- فروتن و معصوم نشان می داد.

سومین بار آن زمان که نخواست بفهمد که هر چه آینه هم خرد کند، چهره ی حقیقی اش پنهان نخواهد ماند!

چهارمین بار وقتی دانسته مرتکب گناهی شد، و به خودش تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند.

پنجمین بارآنگاه که به دلیل ضعف و ناتوانی از عملی سرباز زد و ماندن و تحمل را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست.

ششمین بار زمانی که با وقاحتی بی مانند لطف های دیگران را حق مسلّمش دانست و مهربانی و ملاحظه شان را وظیفه شان!

هفتمین بار و شدیدترین بار آنگاه که از اطرافیان و دوستان و حتی از آفریدگارش طلبکار شد که چرا دم شترمرغش را آشکارتر از قسمهای مستحکمش دیده اند و تمام شرایط آنگونه که نقشه کشیده بود، مهیا نشده!

و هشتمین بار روزی که تمام این تحقیرها را از چشم کسی دیگر دید، آیینه را مقصر دانست و چون حیوانی زخمی ضجه زد که تحقیرم "کردند" چون هنوز خود را ذاتا معصوم و مصون از گناه می پنداشت!

نهمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایشش گشودند و انگاشت که صاحب فضیلت است.

دهمین بار آن زمان که از ترس از دست دادن آن آرامش مهوع، پشت دیواره ای از تارهای عنکبوت سنگر گرفت و ترجیح داد چشمهایش را ببندد تا گذشت زمان...!

... و نخواست بداند که؛ انّ اوهن البیوت بیت العنکبوت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد