نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود

... و شاعر؛ روح غریب آسمانی،

هبوطش دردناک ترین عذاب،

و شعرش، بیتاب؛ صور اصرافیلی فریادوار

در گوش خود به خواب زدگان و مردگان

و جماد بی روح لایفهم!

بیدار می نشیند، به زمزمه،

بیدار، سرشار زیبایی های نهفته ی مرموز؛

خونی، که در کوره رگ های خشکیده ی سله بسته رسوخ کند...

  

« معشوقه...

قصه ی خسته شدن را نشنید

بی تفاوت... بی نگاه

روی عشق هاشور کشید

 

دیروز...

فصل پنجم بود که رفت

فصل بی سمبل ها

 

امروز...

لبریز از تهی بودن بود

پر ز خالی شدن اندیشه

 

فردا...

پشت پرچین خیال

وه چه بی احساس قدم خواهی زد »

رضا مشتاق

 

آسمان کویر چه ترحم برانگیز بود، اگر تک عاشق های هم بغضش را نداشت!

 

« ای نسیم سحری بندگی ما برسان »

گرچه ما بسته ی آن زلف دوتاییم هنوز

نظرات 3 + ارسال نظر
هاجر شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:21 http://tiktak-h.blogsky.com

اینجای بازی را دیگر چگونه با دلم بازی کنم؟

ساکن خانه باد دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 http://khaneyebaad.blogfa.com

چند روزه همش به این فکر می کنم چرا پرچین ها خیالی شدن؟

یا چرا واسه خیال مرز کشیده این سهراب؟؟؟

گردآفرید سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:28

دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین
چه ترانه های محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو پی ِ کار خود که ما را
غمِ یار ، بیخیالِ غمِ روزگار دارد.

واقعا آسمان کویر چه ترحم بر انگیز بود اگر...






برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد