نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

برای مرتضی و سهراب که یادشان جاودانه است

« باز شوق یوسفم دامن گرفت

پیر ما را بوی پیراهن گرفت

 

ای دریغا نازک آرای تنش

بوی خون می‌آید از پیراهنش

 

ای برادرها! خبر چون می‌برید؟

این سفر آن گرگ یوسف را درید!

 

یوسف من! پس چه شد پیراهنت؟

بر چه خاکی ریخت خون روشنت

 

بر زمین سرد، خون گرم تو

ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو

 

تا نپنداری ز یادت غافلم

گریه می‌جوشد شب و روز از دلم»

رهی

نظرات 2 + ارسال نظر
امیرشهریار پوینده شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:59

چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم
و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، زائر !
که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است
و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟
تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !
وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنانه حرکت کرد –

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند
و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کرد :

منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !
و نیت غزلی در 4 رکعت کرد !

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !
و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!
که آتشم به تمام جهان سرایت کرد –

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که
فرشتگان تو را نیز غرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !
و اَشهَدُ که لبانم به جام عادت کرد !

سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود
سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد
...
غزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
...
وَ تو بلند شدی تا انار بشکوفد
دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غزل به روی لبت شادمانه می رقصید
و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

کتاشین پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:42

قلب من برای رسیدن به تو،
درگیر دویدن های بی امان است؛
و هر چه تندتر می دود،
بیشتر مرا آرام می کند!
گویی زودتر به تو می رسد،
زودتر مرا به تو می رساند...
نگران آرام شدن های این گونه ام نباش؛
مدت هاست که "من" در "تو" حل شده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد