نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

با لحن جنون بخوان؛ برای هر 3 فرشته

از دوست عزیزم «هومن شریفی» 

با لحن جنون بخوان؛ لحن از دست ندادن، از سر نداشتن ِ چیزی که ارزش از دست دادن داشته باشد...

 

الف: راه بیا لعنتی ...راه بیا ... خوابت ببره میمیـــــــری

ف: نه اونقدر ها هم سرد نیست

الف:احمق سرما یه بهونست ...استخونات که با هم مشکل پیدا کنند دیگه روی هم، روی حرف تو وای نمیستند!

ف: من نمیخوام اون روی دنیا رو ببینم میفهمی؟

الف: لباساتو در بیار لخت شو

ف: هه... این مجسمه با لباس قشنگ تره

الف: لخت شو ...نذار سرما تدریجی بهت رسوخ کنه، بذار یه دفعه باشه ...شاید گر بگیری

ف: از چی گر بگیرم؟ از آتیشی که روشن نمیشه؟

الف: آتیش روشن که بشه تایمرش هم روشن میشه، یه جوری روشن شو که خاموش نشه

ف: دیــــــــــــوونه، ما همه شمع هستیم ... پارافین داریم ...تموم میشیم

الف: ... واسه همینه که فقط شبا میان سراغت ...واسه همینه ذره ذره لباستو در میارن ... که گر نگیری ...

ف: بسه .... میخوام بخوابم ... جای دندونا رو تنم درد می کنه

الف: هنو نفهیدی گازت میگیرن که دندوناشون کند نشه؟ از استخونات پله برقی میسازن تا آبشارشون باحال تر بریزه

ف: من یه فاحــــــــــــشه ام .... به خواب نیاز دارم می فهمی؟؟

الف: بخوابی میمیری ... صبح دوباره فاحشه به دنیا میای

ف: تو چه مر گــــــــــته؟ بیا خودتو خالی کن گورتو گم کن دیگه

الف: تا حالا کسی ازت خواسته لباساتو در بیاری و جای تو، لباساتو اتو کنه ؟؟؟....درش بیار

ف: لباسی که بوی عرق میده رو که اتو نمیکنند

الف: بیا قمار کنیم

ف: رو چی؟ چیزی واسه از دست دادن ندارم

الف: چرا ... خوابیدن تنها چیزیه که داری ... بیا سرش قمار کنیم

ف: قمار نه .... دوئل کنیم ...رولت روســــی ...اینو از بچگی دوست داشتم، نصیبم نشده

الف: دوئل، دل میخواد .... داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ف: لبه ی پرتگاه که وایسی همه چی داری .......وقتی قراره یه دقیقه بعد نباشی همه چی داری ... چون داشتن ِ هر چیزی اون موقع بی ارزشه ... واسه همین داریش

الف: یه تیر میذاریم و میچرخونیم ، هر شلیک که خالی بود حق پرسیدن ِ یه سوال قبول ؟؟

.

.

.

.

شلیک اول .... تق

(مرگ اونقدر ها هم حقیر نیست که تا نیتشو کردی بهت پا بده)

الف:گریه ی بعد از سکس رو ترجیح میدی یا خنده ی وقت پول گرفتنو؟

ف: پول گرفتنو

شلیک دوم ..... تق

ف: تو به همه ی فاحشه ها اینطوری هستی یا فقط من؟

الف: با هر کی که لبه ی پرتگاه دل دل میکنه اینطوریم ....

شلــــــــــــــــــیک سوم ....... تق

الف: دوست داری با یه مرد عادی پشت یه آبشار فوق العاده زیبا و بلند توی یه غار بخوابی یا با معشوقت وقتی که داره از یه خیانت بر میگرده ؟

ف: معشوقه رو که نداشتم ... آبشارو هم همینطور ... ترجیح میدم بخــــــوابم ...با هرکی ، هر جایی که بذاره بخوابم

شلیک چهارم .................. تق

ف: فکر میکنی لباساتو در بیارم بهت بچسبم بازم فکرت به سوال کردن میرسه؟؟؟

الف: من سکس لبه ی پرتگاه رو تجربه نکردم ... شاید خوب باشه ولی من رو ارضا نمی کنه، تا وقتی چشمام به یه چیز ِ دیگه گیر کرده

شلیک پنجم ........... تق

الف: خب دو تا دیگه مونده ... دوست داری این گلوله تو سر ِ کدوممون بره ؟

ف: فرقی نمی کنه ... تو سر ِ هر کدوممون بره ، من میتونم بخوابم .

شلیک ششم .............................. تق

ف: خب بد آوردی آقای سوال ... یک شلیک مونده و یه گلوله ، آخرین وصیتتو بکن

الف: وصیت که لایق من نیست ...میدونی ، چتر نجات یا لباس ضد گلوله هیچ وقت نجاتت نمیده تا وقتی که خودت به زنده بودن اعتقاد نداری فقط یه چیزی ، با هر کی که خوابیدی جای نصف پول ازش بخواه لباستو اتو کنه. اینجوری فقط تو نیستی که مفعول ِ خواسته های اونی. یه گوشه میشینی و با چشات میبینی اونم واسه خاطر ِ تو ، مفعول میشه.

شلیک هفتم ..............................................................

پ. ن: رولت روسی نوعی دوئل است که در یک هفت تیر یک تیر میگذارند و میچرخانند، و نوبتی روی شقیقه ی خود میگذارند و شلیک میکنند

نظرات 3 + ارسال نظر
بهاره یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 22:32

پرنده ای که نمی داند آزادی چیست
از باز ماندن در قفسش
سرما می خورد
و پرنده ای که بر برجی بلند در تهران می نشیند
هرچه روشن تر فکر می کند
تاریک تر آواز می خواند
وقتی می داند
پرنده تنها پنج حرف ساده است
که گاهی،
فقط گاهی
از دهان آسمان می پرد

اما تو خود خود پروازی عزیزدل
خود خود آزادی

[ بدون نام ] دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:51

درد که روی درد می نشیند به سوزش تبدیل می شود؛ آتشی ماندگار!
و تمام.

الاهه چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:30

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد