نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

نامه هایی به هیچکس!

به همایی که از جهنم تا کویر، بی ادعاتر از آب، در برابر آتشبار آفتاب، لحظه ای سایه اش را از سرم دریغ نکرد؛ بی صدا بی ریا بی توقع

آواز آخر...


در افسانه های تبتی-بودایی آمده است که پرنده ای تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به او نمی رسد.

از همان دم که از لانه خود بیرون می آید در پی آن می شود که شاخه پرخاری بیایبد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد . آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد سینه بر درازترین و تیزترین خار می نهد و در حال مرگ، با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد. 

آوازی آسمانی که به بهای جان او تمام می شود. همه عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند. آخر، تا رنچی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نگردد.

The Thorn Birds
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد